شاهنامه فردوسی
«فرنگیس» در شاهنامه فردوسی
فرنگیس مهتر ز خوبان اوی
نبینی به گیتی چنان موی و روی
فرنگیس خواند همی مادرش
شود شاد اگر باشم اندر خورش
به کاخ فرنگیس رفتند شاد
بدید آن بزرگی فرخ نژاد
پرستار چندی به زرین کلاه
فرنگیس با تاج در پیشگاه
فرنگیس را هم ندانی تو باز
تو گویی شدست از جهان بینیاز
به مهرت همی دل بجنبد ز جای
یکی با فرنگیس خیز ایدر آی
و دیگر فرنگیس را خواستی
به مهر و وفا دل بیاراستی
فرنگیس نالنده بود این زمان
به لب ناچران و به تن ناچمان
فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ
چه بودت که دیگر شدستی به رنگ
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
گل ارغوان را به فندق بخست
فرنگیس گفت این بجز نیکوی
نباشد نگر یک زمان بغنوی
فرنگیس گفت ای خردمند شاه
مکن هیچ گونه به ما در نگاه
فرنگیس بشنید رخ را بخست
میان را به زنار خونین ببست
به کاخ بلندش یکی خانه بود
فرنگیس زان خانه بیگانه بود
همه بندگان موی کردند باز
فرنگیس مشکین کمند دراز
فرنگیس رانیز خواهند کشت
مکن هیچگونه برین کار پشت
که این هول کاریست بادرد و بیم
که اکنون فرنگیس را بر دو نیم
فرنگیس را دید چون بیهشان
گرفته ورا روزبانان کشان
نجوید همانا فرنگیس بخت
نه اورنگ شاهی نه تاج و نه تخت
برین نیز بگذشت یک چند روز
گران شد فرنگیس گیتی فروز
بدو گفت پیران که برخیز و رو
خرامنده پیش فرنگیس شو
فرنگیس و کیخسرو آنجا رسید
بسی مردم آمد ز هر سو پدید
فرنگیس را نیز کردند یار
نهانی بران بر نهادند کار
فرنگیس گفت ار درنگ آوریم
جهان بر دل خویش تنگ آوریم
چو نزد فرنگیس رفتند باز
سخن رفت چندی ز راه دارز
فرنگیس چون روی بهزاد دید
شد از آب دیده رخش ناپدید
فرنگیس ترگی به سر بر نهاد
برفتند هر سه به کردار باد
سوی شهر ایران نهادند روی
فرنگیس و شاه و گو جنگجوی
سر گیو بر نیزه سازید گفت
فرنگیس را خاک باید نهفت
فرنگیس با رنج دیده پسر
به خواب اندر آورده بودند سر
نشسته فرنگیس بر پاس گاه
به دیگر کران خفته بد گیو و شاه
فرنگیس زان جایگه بنگرید
درفش سپهدار توران بدید
فرنگیس را دید دیده پرآب
زبان پر ز نفرین افراسیاب
ستوه آمد از چنگ یک تن سپاه
همی رفت گیو و فرنگیس و شاه
چو کیخسرو ایران بجوید همی
فرنگیس باری چه پوید همی
مرا برکشد زنده بر دار خوار
فرنگیس را با تو ای شهریار
پس او فرنگیس و گیو دلیر
نترسد ز جیحون و زان آب شیر
بگفت آنک من با فرنگیس و شاه
چه کردم ز خوبی بهر جایگاه
فرنگیس را من خریدم بجان
پدر بر سر آورده بودش زمان