شاهنامه فردوسی
«هرمز» در شاهنامه فردوسی
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین
سر ماه نو هرمز مهرماه
بران تخت فرخنده بگزید راه
به دست چپش هرمز کدخدای
سوی راستش موبد پاکرای
سپردم به هرمز کلاه و نگین
همه لشکر و گنج ایران زمین
اگر چند پیروز با فر و یال
ز هرمز فزونست چندی به سال
ز هرمز همیبینم آهستگی
خردمندی و داد و شایستگی
چو هرمز برآمد به تخت پدر
به سر برنهاد آن کیی تاج زر
برآویخت با هرمز شهریار
فراوان ببودستشان کارزار
سرانجام هرمز گرفتار شد
همه تاجها پیش او خوار شد
بدان جنگ هرمز بدی پیشرو
همیرفت با کارسازان نو
شنیدم کجا کسری شهریار
به هرمز یکی نامه کرد استوار
چورنگت شود سبز بستایمت
چو دیهیم هرمز بیارایمت
بپرسیدمش تا چه داری بیاد
ز هرمز که بنشست بر تخت داد
همیخواست هرمز کزین هرسه مرد
یکایک برآرد بناگاه گرد
بدو گفت هرمز به خورشید وماه
به پاکی روان جهاندار شاه
فرو خورد تریاک و نامد به کار
ز هرمز به یزدان بنالید زار
تو گفتی که هرمز بشاهی سزاست
کنون زین سزا مر تو را این جزاست
ز تشویر هرمز فروپژمرید
چو آن راست گفتار او را شنید
پیامش چو نزدیک هرمز رسید
یکی رازدار از میان برگزید
که هرمز بده سال و بر سر دوسال
یکی شهریاری بود بیهمال
به خط پدر هرمز آن رقعه دید
هراسان شد و پرنیان برکشید
بدانست هرمز که او دست خون
بیازد همی زنده بیرهنمون
بدو گفت هرمز برفتن بکوش
ببر اسب را در زمان دم و گوش
موکل شد از بیم هرمز دوان
بدان کشت نزدیک اسب جوان
یکی مرد بد هرمز شهریار
به پیروزی اندر شده نامدار
بهار و تموز و زمستان وتیر
نیاسود هرمز یل شیرگیر
ز تاراج ویران شد آن بوم ورست
که هرمز همی باژ ایشان بجست
سپهبد فرود آمد از تخت شاد
همه شب ز هرمز همیکرد یاد
هم ان کین هرمز کنم خواستار
دگرکاندر ایران منم شهریار
بدستوری هرمز شهریار
کجا داشت تاج پدر یادگار
چو هرمز جهاندار وباداد بود
زمین و زمانه بدو شاد بود
تو ای پرگناه فریبنده مرد
که جستی نخستین ز هرمز نبرد
نگر تا جز از هرمز شهریار
که بد درجهان مر تو را خواستار
چو آشفته شد هرمز وبردمید
به گفتار آذرگشسپ پلید
بدو گفت هرمز که این رای نیست
که اکنون تو را پای برجای نیست
چو چوبینه آید بایوان شاه
هم آنگه به هرمز دهد تاج وگاه
شد آن تاج و آن تخت شاهنشهان
توگفتی که هرمز نبد درجهان
چوشد گردش روز هرمز بپای
تهی ماند زان تخت فرخنده جای
کزو بگذری هرمز و کی قباد
که از داد یزدان نکردند یاد
ندانی که بهرام پور گشسپ
چوبا پور هرمز بر انگیزد اسپ
هر آن شهرکز روم بستد قباد
چه هرمز چه کسری فرخ نژاد
ورا هرمز تاجور برکشید
بارجش ز خورشید برتر کشید
در گنج بگشاد و چندی درم
که بودی ز هرمز برو بر رقم
سرسال نو هرمز فوردین
بیامد بر شاه ایران زمین
نخستین که گفتی ز هرمز سخن
به بیهوده از آرزوی کهن