شاهنامه فردوسی
رستم
بهرام
سیاوش
سام
زال
افراسیاب
گشتاسپ
گیو
طوس
تهمتن
فریدون
کیان
گودرز
قباد
کسری
منوچهر
نوذر
ایرج
آرش
گرازه
کاوه
گردآفرید
برزو
برسام
تهمینه
کیکاووس
هژبر
گرشاسپ
برزین
زواره
سهراب
بارمان
ارجاسپ
شیدوش
هجیر
نوشآذر
ضحاک
لهراسپ
کیوان
فرامرز
فریبرز
مهرنوش
کیخسرو
مهراب
سودابه
هومان
گرگین
آفریدون
یزدگرد
رودابه
جهانگیر
نریمان
گژدهم
خسرو
رستم
بهرام
کیان
زال
فریدون
اسفندیار
سام
تهمتن
اردشیر
افراسیاب
سکندر
گشتاسپ
جم
کاووس
بهمن
طوس
کیوان
پیران
قباد
شاپور
گیو
منوچهر
تور
گودرز
هژبر
ضحاک
کیخسرو
سیاوش
ارجاسپ
گستهم
سلم
لهراسپ
کیقباد
محمود
برزین
گرگین
زواره
آفریدون
یزدگرد
ایرج
اسکندر
قارن
نوذر
بهرامشاه
جهانگیر
پرویز
مهراب
هرمز
سهراب
آذرگشسپ
کشواد
سیاووش
فرامرز
رودابه
کسری
اورمزد
نریمان
پشنگ
هرمزد
ویسه
اردوان
بیژن
گرسیوز
رهام
فریبرز
سیندخت
هومان
گژدهم
فرنگیس
ساسان
اغریرث
ارژنگ
آرش
نوشآذر
کلباد
بارمان
مهرنوش
سودابه
گرازه
شیدوش
روشنک
هجیر
مهرک
قلون
شغاد
شماساس
هفتواد
گرشاسپ
کاموس
ریونیز
زرسپ
کاوه
پیلسم
مهران
برزو
برسام
سباک
تهمینه
کیکاووس
منیژه
گردآفرید
شاهنامه فردوسی
آغاز کتاب
آغاز کتاب - ستایش خرد
آغاز کتاب - گفتار اندر آفرینش عالم
آغاز کتاب - گفتار اندر آفرینش مردم
آغاز کتاب - گفتار اندر آفرینش آفتاب
آغاز کتاب - در آفرینش ماه
آغاز کتاب - گفتار اندر ستایش پیغمبر
آغاز کتاب - گفتار اندر فراهم آوردن کتاب
آغاز کتاب - داستان دقیقی شاعر
آغاز کتاب - بنیاد نهادن کتاب
آغاز کتاب - در داستان ابومنصور
آغاز کتاب - ستایش سلطان محمود
کیومرث - سخن گوی دهقان چه گوید نخست
کیومرث - خجسته سیامک یکی پور داشت
هوشنگ - جهاندار هوشنگ با رای و داد
هوشنگ - یکی روز شاه جهان سوی کوه
هوشنگ - چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
طهمورث
جمشید - گرانمایه جمشید فرزند او
جمشید - یکی مرد بود اندر آن روزگار
جمشید - چو ابلیس پیوسته دید آن سخن
جمشید - از آن پس برآمد ز ایران خروش
ضحاک - چو ضحاک شد بر جهان شهریار
ضحاک - چنان بد که هر شب دو مرد جوان
ضحاک - چو از روزگارش چهل سال ماند
ضحاک - برآمد برین روزگار دراز
ضحاک - نشد سیر ضحاک از آن جست جوی
ضحاک - چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت
ضحاک - چنان بد که ضحاک را روز و شب
ضحاک - فریدون به خورشید بر برد سر
ضحاک - چو آمد به نزدیک اروندرود
ضحاک - طلسمی که ضحاک سازیده بود
ضحاک - چوکشور ز ضحاک بودی تهی
ضحاک - جهاندار ضحاک ازان گفتگوی
فریدون - فریدون چو شد بر جهان کامگار
فریدون - ز سالش چو یک پنجه اندر کشید
فریدون - فرستادهی شاه را پیش خواند
فریدون - سوی خانه رفتند هر سه چوباد
فریدون - نهفته چو بیرون کشید از نهان
فریدون - برآمد برین روزگار دراز
فریدون - فرستادهی سلم چون گشت باز
فریدون - یکی نامه بنوشت شاه زمین
فریدون - چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان
فریدون - چو برداشت پرده ز پیش آفتاب
فریدون - فریدون نهاده دو دیده به راه
فریدون - برآمد برین نیز یک چندگاه
فریدون - به سلم و به تور آمد این آگهی
فریدون - سپه چون به نزدیک ایران کشید
فریدون - بدان گه که روشن جهان تیره گشت
فریدون - سپیده چو از تیره شب بردمید
فریدون - چو از روز رخشنده نیمی برفت
فریدون - به شاه آفریدون یکی نامه کرد
فریدون - به سلم آگهی رفت ازین رزمگاه
فریدون - تهی شد ز کینه سر کینه دار
منوچهر - منوچهر یک هفته با درد بود
منوچهر - کنون پرشگفتی یکی داستان
منوچهر - یکایک به شاه آمد این آگهی
منوچهر - چنان بد که روزی چنان کرد رای
منوچهر - چنان بد که مهراب روزی پگاه
منوچهر - ورا پنج ترک پرستنده بود
منوچهر - پرستنده برخاست از پیش اوی
منوچهر - رسیدند خوبان به درگاه کاخ
منوچهر - چو خورشید تابنده شد ناپدید
منوچهر - چو خورشید تابان برآمد ز کوه
منوچهر - چو برخاست از خواب با موبدان
منوچهر - میان سپهدار و آن سرو بن
منوچهر - چو آمد ز درگاه مهراب شاد
منوچهر - پس آگاهی آمد به شاه بزرگ
منوچهر - به مهراب و دستان رسید این سخن
منوچهر - چو در کابل این داستان فاش گشت
منوچهر - چو شد ساخته کار خود بر نشست
منوچهر - پس آگاهی آمد سوی شهریار
منوچهر - بفرمود تا موبدان و ردان
منوچهر - چنین گفت پس شاه گردن فراز
منوچهر - زمانی پر اندیشه شد زال زر
منوچهر - پس آن نامهی سام پاسخ نوشت
منوچهر - همی رند دستان گرفته شتاب
منوچهر - بزد نای مهراب و بربست کوس
منوچهر - بسی برنیامد برین روزگار
منوچهر - بیامد یکی موبدی چرب دست
منوچهر - چو آگاهی آمد به سام دلیر
منوچهر - منوچهر را سال شد بر دو شست
پادشاهی نوذر - چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت
پادشاهی نوذر - پس آنگه ز مرگ منوچهر شاه
پادشاهی نوذر - چو دشت از گیا گشت چون پرنیان
پادشاهی نوذر - سپیده چو از کوه سر برکشید
پادشاهی نوذر - برآسود پس لشکر از هر دو روی
پادشاهی نوذر - ازان پس بیاسود لشکر دو روز
پادشاهی نوذر - چو بشنید نوذر که قارن برفت
پادشاهی نوذر - بشد ویسه سالار توران سپاه
پادشاهی نوذر - و دیگر که از شهر ارمان شدند
پادشاهی نوذر - فرستاده نزدیک دستان رسید
پادشاهی نوذر - سوی شاه ترکان رسید آگهی
پادشاهی نوذر - به گستهم و طوس آمد این آگهی
پادشاهی نوذر - چو اغریرث آمد ز آمل به ری
پادشاهی زوطهماسپ
پادشاهی گرشاسپ - پسر بود زو را یکی خویش کام
پادشاهی گرشاسپ - چنان شد ز گفتار او پهلوان
پادشاهی گرشاسپ - بزد مهره در جام بر پشت پیل
پادشاهی گرشاسپ - به رستم چنین گفت فرخنده زال
پادشاهی گرشاسپ - ز ترکان طلایه بسی بد براه
کیقباد - به شاهی نشست از برش کیقباد
کیقباد - چو رستم بدید آنک قارن چه کرد
کیقباد - برفت از لب رود نزد پشنگ
کیقباد - سپهدار ترکان دو دیده پرآب
کیقباد - وزانجا سوی پارس اندر کشید
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - درخت برومند چون شد بلند
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - همی رفت پیش اندرون زال زر
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو زال سپهبد ز پهلو برفت
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - ازان پس جهانجوی خسته جگر
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - برون رفت پس پهلو نیمروز
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - یکی راه پیش آمدش ناگزیر
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - ز دشت اندر آمد یکی اژدها
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو از آفرین گشت پرداخته
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - وزانجا سوی راه بنهاد روی
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - یکی مغفری خسروی بر سرش
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - وزان جایگه تنگ بسته کمر
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - یکی نامهای بر حریر سپید
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چنین داد پاسخ به کاووس کی
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو نامه به مهر اندر آورد شاه
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو رستم ز مازندران گشت باز
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو آگاهی آمد به کاووس شاه
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو کاووس در شهر ایران رسید
رزم کاووس با شاه هاماوران - ازان پس چنین کرد کاووس رای
رزم کاووس با شاه هاماوران - ازان پس به کاووس گوینده گفت
رزم کاووس با شاه هاماوران - غمی بد دل شاه هاماوران
رزم کاووس با شاه هاماوران - یکی مرد بیدار جوینده راه
رزم کاووس با شاه هاماوران - دگر روز لشکر بیاراستند
رزم کاووس با شاه هاماوران - فرستاده شد نزد قیصر ز شاه
رزم کاووس با شاه هاماوران - بیامد سوی پارس کاووس کی
رزم کاووس با شاه هاماوران - چنان بد که ابلیس روزی پگاه
رزم کاووس با شاه هاماوران - همی کرد پوزش ز بهر گناه
رزم کاووس با شاه هاماوران - چه گفت آن سراینده مرد دلیر
رزم کاووس با شاه هاماوران - چنین گفت پس گیو با پهلوان
رزم کاووس با شاه هاماوران - تهمتن برانگیخت رخش از شتاب
سهراب - اگر تندبادی براید ز کنج
سهراب - ز گفتار دهقان یکی داستان
سهراب - چو نزدیک شهر سمنگان رسید
سهراب - چو یک بهره از تیره شب در گذشت
سهراب - چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
سهراب - خبر شد به نزدیک افراسیاب
سهراب - چو آگاه شد دختر گژدهم
سهراب - چو برگشت سهراب گژدهم پیر
سهراب - یکی نامه فرمود پس شهریار
سهراب - گرازان بدرگاه شاه آمدند
سهراب - دگر روز فرمود تا گیو و طوس
سهراب - چو خورشید گشت از جهان ناپدید
سهراب - چو افگند خور سوی بالا کمند
سهراب - چو بشنید این گفتهای درشت
سهراب - به آوردگه رفت نیزه بکفت
سهراب - برفتند و روی هوا تیره گشت
سهراب - چو خورشید تابان برآورد پر
سهراب - دگر باره اسپان ببستند سخت
سهراب - به گودرز گفت آن زمان پهلوان
سهراب - بفرمود رستم که تا پیشکار
سهراب - وزان جایگه شاه لشکر براند
داستان سیاوش - کنون ای سخن گوی بیدار مغز
داستان سیاوش - چنین گفت موبد که یک روز طوس
داستان سیاوش - بسی برنیمد برین روزگار
داستان سیاوش - بدین داستان نیز شب برگذشت
داستان سیاوش - به مهر اندرون بود شاه جهان
داستان سیاوش - چو یک پاس بگذشت از تیره شب
داستان سیاوش - بیاورد گرسیوز آن خواسته
داستان سیاوش - هیونی بیاراست کاووس شاه
داستان سیاوش - چو خورشید تابنده بنمود پشت
داستان سیاوش - نگه کرد گرسیوز نامدار
داستان سیاوش - دبیر پژوهنده را پیش خواند
داستان سیاوش - چو از سروبن دور گشت آفتاب
داستان سیاوش - شبی قیرگون ماه پنهان شده
داستان سیاوش - چو آگاهی آمد به کاووس شاه
داستان سیاوش - چو لشکر بیامد ز دشت نبرد
داستان سیاوش - چو خورشید برزد سر از کوهسار
داستان سیاوش - چنان دید گودرز یک شب به خواب
داستان سیاوش - بسا رنجها کز جهان دیدهاند
داستان سیاوش - سواران گزین کرد پیران هزار
داستان سیاوش - چو از لشگر آگه شد افراسیاب
داستان سیاوش - چو با گیو کیخسرو آمد به زم
داستان سیاوش - چو آگاهی آمد به آزادگان
پادشاهی کیخسرو شصت سال بود
گفتار اندر داستان فرود سیاوش
داستان کاموس کشانی
داستان خاقان چین
داستان اکوان دیو
داستان بیژن و منیژه
داستان دوازده رخ
اندر ستایش سلطان محمود
پادشاهی لهراسپ - چو لهراسپ بنشست بر تخت داد
پادشاهی لهراسپ - دو فرزند بودش به کردار ماه
پادشاهی لهراسپ - همی رفت گشتاسپ پرتاب و خشم
پادشاهی لهراسپ - شب تیره شبدیز لهراسپی
پادشاهی لهراسپ - چو گشتاسپ نزدیک دریا رسید
پادشاهی لهراسپ - همی بود گشتاسپ دل مستمند
پادشاهی لهراسپ - چنان بود قیصر بدانگه برای
پادشاهی لهراسپ - چو بشنید قیصر بر آن برنهاد
پادشاهی لهراسپ - یکی رومی بود میرین به نام
پادشاهی لهراسپ - چو نزدیک شد بیشه و جای گرگ
پادشاهی لهراسپ - ز میرین یکی بود کهتر به سال
پادشاهی لهراسپ - بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست
پادشاهی لهراسپ - به قیصر خزر بود نزدیکتر
پادشاهی لهراسپ - چو خورشید شد بر سر کوه زرد
پادشاهی لهراسپ - برین نیز بگذشت چندی سپهر
پادشاهی لهراسپ - پر اندیشه بنشست لهراسپ دیر
پادشاهی لهراسپ - چو برخاست قیصر به گشتاسپ گفت
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - به خواب دیدن فردوسی دقیقی را
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - سخن دقیقی
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو یک چند سالان برآمد برین
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو چندی برآمد برین روزگار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - برین ایستادند ترکان چین
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - بپیچید و نامه بکردش نشان
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - همان چون بگفت این سخن شهریار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - سخن چون بسر برد شاه زمین
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو آگاهی آمد به گشتاسپ شاه
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو از بلخ بامی به جیحون رسید
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو جاماسپ گفت این سپیده دمید
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو اندر گذشت آن شب و بود روز
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - بیامد سر سروران سپاه
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - دو هفته برآمد برین کارزار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - پس آگاهی آمد به اسفندیار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو اسفندیار آن گو تهمتن
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - بدو داد پس شاه بهزاد را
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو بازآورید آن گرانمایه کین
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو ترکان بدیدند کارجاسپ رفت
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - کی نامبردار فرخنده شاه
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - کی نامبردار زان روزگار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - یکی روز بنشست کی شهریار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - بدان روزگار اندر اسفندیار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو آگاه شد شاه کامد پسر
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - برآمد بسی روزگاری بدوی
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - سخن فردوسی
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - کنون زرم ارجاسپ را نو کنیم
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - زنی بود گشتاسپ را هوشمند
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - سرانجام گشتاسپ بنمود پشت
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - یکی مایهور پور اسفندیار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو شب شد چو آهرمن کینهخواه
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - برآمد بران تند بالا فراز
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - ازان پس بیامد به پردهسرای
داستان هفتخوان اسفندیار
داستان هفتخوان اسفندیار - سخن گوی دهقان چو بنهاد خوان
داستان هفتخوان اسفندیار - غم آمد همه بهرهی گرگسار
داستان هفتخوان اسفندیار - بفرمود تا پیش او گرگسار
داستان هفتخوان اسفندیار - ازان کار پر درد شد گرگسار
داستان هفتخوان اسفندیار - جهانجوی پیش جهانآفرین
داستان هفتخوان اسفندیار - ازان پس بفرمود تا گرگسار
داستان هفتخوان اسفندیار - چو یک پاس بگذشت از تیره شب
داستان هفتخوان اسفندیار - وز انجا بیامد به پردهسرای
داستان هفتخوان اسفندیار - چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
داستان هفتخوان اسفندیار - شب آمد یکی آتشی برفروخت
داستان هفتخوان اسفندیار - چو تاریکتر شد شب اسفندیار
داستان هفتخوان اسفندیار - چو ماه از بر تخت سیمین نشست
داستان هفتخوان اسفندیار - دبیر جهاندیده را پیش خواند
داستان هفتخوان اسفندیار - چو آن نامه برخواند اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار - آغاز داستان
داستان رستم و اسفندیار - ز بلبل شنیدم یکی داستان
داستان رستم و اسفندیار - چو بگذشت شب گرد کرده عنان
داستان رستم و اسفندیار - به فرزند پاسخ چنین داد شاه
داستان رستم و اسفندیار - کتایون چو بشنید شد پر ز خشم
داستان رستم و اسفندیار - به شبگیر هنگام بانگ خروس
داستان رستم و اسفندیار - بفرمود تا بهمن آمدش پیش
داستان رستم و اسفندیار - سخنهای آن نامور پیشگاه
داستان رستم و اسفندیار - یکی کوه بد پیش مرد جوان
داستان رستم و اسفندیار - چو بشنید رستم ز بهمن سخن
داستان رستم و اسفندیار - ز رستم چو بشنید بهمن سخن
داستان رستم و اسفندیار - بفرمود کاسپ سیه زین کنید
داستان رستم و اسفندیار - چو رستم برفت از لب هیرمند
داستان رستم و اسفندیار - نشست از بر رخش چون پیل مست
داستان رستم و اسفندیار - چنین گفت با رستم اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار - بدو گفت رستم که آرام گیر
داستان رستم و اسفندیار - چو از رستم اسفندیار این شنید
داستان رستم و اسفندیار - چنین گفت رستم به اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار - چنین پاسخ آوردش اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار - چو رستم بدر شد ز پردهسرای
داستان رستم و اسفندیار - چو رستم بیامد به ایوان خویش
داستان رستم و اسفندیار - چو شد روز رستم بپوشید گبر
داستان رستم و اسفندیار - بدانگه که رزم یلان شد دراز
داستان رستم و اسفندیار - کمان برگرفتند و تیر خدنگ
داستان رستم و اسفندیار - وزان روی رستم به ایوان رسید
داستان رستم و اسفندیار - ببودند هر دو بران رای مند
داستان رستم و اسفندیار - سپیده همانگه ز که بر دمید
داستان رستم و اسفندیار - بدانست رستم که لابه به کار
داستان رستم و اسفندیار - چنین گفت با رستم اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار - یکی نغز تابوت کرد آهنین
داستان رستم و اسفندیار - همی بود بهمن به زابلستان
داستان رستم و شغاد - یکی پیر بد نامش آزاد سرو
داستان رستم و شغاد - چنین گوید آن پیر دانشپژوه
داستان رستم و شغاد - بداختر چو از شهر کابل برفت
داستان رستم و شغاد - چو با خستگی چشمها برگشاد
داستان رستم و شغاد - ازان نامداران سواری بجست
داستان رستم و شغاد - فرامرز چون سوک رستم بداشت
داستان رستم و شغاد - چنین گفت رودابه روزی به زال
داستان رستم و شغاد - چو شد روزگار تهمتن به سر
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود - چو بهمن به تخت نیا بر نشست
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود - چو آمد به نزدیکی هیرمند
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود - غمی شد فرامرز در مرز بست
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود - گامی پشوتن که دستور بود
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود - پسر بد مر او را یکی همچو شیر
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - به بیماری اندر بمرد اردشیر
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - چو بیگاه گازر بیامد ز رود
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - به گازر چنین گفت روزی که من
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - چنان بد که روزی یکی تندباد
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - بگفت این و زان جایگه برگرفت
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - وزان جایگه بازگشتند شاد
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - ز درگاه پرده فروهشت شاه
پادشاهی داراب دوازده سال بود - کنون آفرین جهانآفرین
پادشاهی داراب دوازده سال بود - چنان بد که از تازیان صدهزار
پادشاهی داراب دوازده سال بود - شد از جنگ نیزهوران تا به روم
پادشاهی داراب دوازده سال بود - شبی خفته بد ماه با شهریار
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - چو دارا به دل سوک داراب داشت
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - به مرد اندرون چند گه فیلقوس
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - سکندر چو بشنید کامد سپاه
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - چو خورشید برزد سر از کوه و راغ
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - چو دارا ز پیش سکندر برفت
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - سکندر چو از کارش آگاه شد
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - دبیر جهاندیده را پیش خواند
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - چو آن پاسخ نامه دارا بخواند
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - به نزدیک اسکندر آمد وزیر
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - ز کرمان کس آمد سوی اصفهان
پادشاهی اسکندر - سکندر چو بر تخت بنشست گفت
پادشاهی اسکندر - بفرمود تا پیش او شد دبیر
پادشاهی اسکندر - دلارای چون آن سخنها شنید
پادشاهی اسکندر - ز عموریه مادرش را بخواند
پادشاهی اسکندر - چنین گفت گویندهی پهلوی
پادشاهی اسکندر - چو بشنید مهران ز کید این سخن
پادشاهی اسکندر - سکندر چو کرد اندر ایران نگاه
پادشاهی اسکندر - چو نامه بر کید هندی رسید
پادشاهی اسکندر - فرستاده آمد به کردار باد
پادشاهی اسکندر - گزین کرد زان رومیان مرد چند
پادشاهی اسکندر - فرستاده برگشت زان مرز و بوم
پادشاهی اسکندر - چو شد کار آن سرو بن ساخته
پادشاهی اسکندر - بفرمود تا رفت پیشش پزشک
پادشاهی اسکندر - ازان پس بفرمود کان جام زرد
پادشاهی اسکندر - ز میلاد چون باد لشکر براند
پادشاهی اسکندر - چو آن نامه برخواند فور سترگ
پادشاهی اسکندر - چو پاسخ به نزد سکندر رسید
پادشاهی اسکندر - چو اسکندر آمد به نزدیک فور
پادشاهی اسکندر - چو لشکر شد از خواسته بینیاز
پادشاهی اسکندر - چو برگشت و آمد به درگاه قصر
پادشاهی اسکندر - سکندر چو بشنید از یادگیر
پادشاهی اسکندر - چو اسکندر آن نامهی او بخواند
پادشاهی اسکندر - جهانجوی ده نامور برگزید
پادشاهی اسکندر - بخندید قیدافه از کار اوی
پادشاهی اسکندر - سکندر بیامد دلی همچو کوه
پادشاهی اسکندر - چو طینوش گفت سکندر شنید
پادشاهی اسکندر - همی چاره جست آن شب دیریاز
پادشاهی اسکندر - وزان جایگه لشکر اندر کشید
پادشاهی اسکندر - همی رفت منزل به منزل به راه
پادشاهی اسکندر - وزان جایگه رفت خورشیدفش
پادشاهی اسکندر - چو نزدیکی نرمپایان رسید
پادشاهی اسکندر - بپرسید هرچیز و دریا بدید
پادشاهی اسکندر - وزان جایگه شاد لشگر براند
پادشاهی اسکندر - سکندر سوی روشنایی رسید
پادشاهی اسکندر - سکندر چو بشنید شد سوی کوه
پادشاهی اسکندر - سوی باختر شد چو خاور بدید
پادشاهی اسکندر - همی رفت یک ماه پویان به راه
پادشاهی اسکندر - ز راه بیابان به شهری رسید
پادشاهی اسکندر - وزان روی لشکر سوی چین کشید
پادشاهی اسکندر - بدان جایگه شاه ماهی بماند
پادشاهی اسکندر - سکندر سپه را به بابل کشید
پادشاهی اسکندر - بدانست کش مرگ نزدیک شد
پادشاهی اسکندر - به بابل همان روز شد دردمند
پادشاهی اسکندر - چو آگاه شد لشکر از درد شاه
پادشاهی اسکندر - چو آمد سکندر به اسکندری
پادشاهی اسکندر - ازان پس بیامد دوان مادرش
پادشاهی اسکندر - الا ای برآورده چرخ بلند
پادشاهی اشکانیان - کنون پادشاه جهان را ستای
پادشاهی اشکانیان - کنون ای سراینده فرتوت مرد
پادشاهی اشکانیان - چو دارا به رزم اندرون کشته شد
پادشاهی اشکانیان - چو نه ماه بگذشت بر ماهچهر
پادشاهی اشکانیان - چو آمد به نزدیکی بارگاه
پادشاهی اشکانیان - یکی کاخ بود اردوان را بلند
پادشاهی اشکانیان - چو شد روی کشور به کردار قیر
پادشاهی اشکانیان - چنان بد که بیماه روی اردوان
پادشاهی اشکانیان - چو شب روز شد بامداد پگاه
پادشاهی اشکانیان - وزین سو به دریا رسید اردشیر
پادشاهی اشکانیان - یکی نامور بود نامش سباک
پادشاهی اشکانیان - چو آگاهی آمد سوی اردوان
پادشاهی اشکانیان - سپاهی ز اصطخر بیمر ببرد
پادشاهی اشکانیان - چو خورشید شد زرد لشکر براند
پادشاهی اشکانیان - ببین این شگفتی که دهقان چه گفت
پادشاهی اشکانیان - ز شهر کجاران برآمد نفیر
پادشاهی اشکانیان - چو آگه شد از هفتواد اردشیر
پادشاهی اشکانیان - به جهرم یکی مرد بد بدنژاد
پادشاهی اشکانیان - پراندیشه بود آن شب از کرم شاه
پادشاهی اشکانیان - وزان جایگه شد سوی جنگ کرم
پادشاهی اشکانیان - چو آگاه شد زان سخن هفتواد
پادشاهی اردشیر - به بغداد بنشست بر تخت عاج
پادشاهی اردشیر - بدانگه که شاه اردوان را بکشت
پادشاهی اردشیر - به دل گفت موبد که بد روزگار
پادشاهی اردشیر - چو هنگامه زادن آمد فراز
پادشاهی اردشیر - بیامد به شبگیر دستور شاه
پادشاهی اردشیر - چو شاپور شد همچو سرو بلند
پادشاهی اردشیر - کنون بشنو از دخت مهرک سخن
پادشاهی اردشیر - بسی برنیامد برین روزگار
پادشاهی اردشیر - کنون از خردمندی اردشیر
پادشاهی اردشیر - چو از روم وز چین وز ترک و هند
پادشاهی اردشیر - به گفتار این نامدار اردشیر
پادشاهی اردشیر - چو بر تخت بنشست شاه اردشیر
پادشاهی اردشیر - الا ای خریدار مغز سخن
پادشاهی اردشیر - چو سال اندر آمد به هفتاد و هشت
پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود - چو شاپور بنشست بر تخت داد
پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود - وزان پس پراگنده شد آگهی
پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود - همی بود شاپور با داد و رای
پادشاهی اورمزد - سر گاه و دیهیم شاه اورمزد
پادشاهی اورمزد - چو دانست کز مرگ نتوان گریخت
پادشاهی بهرام اورمزد - چو بهرام بنشست بر تخت زر
پادشاهی بهرام اورمزد - برو نیز بگذشت سال دراز
پادشاهی بهرام نوزده سال بود
پادشاهی بهرام بهرامیان
پادشاهی نرسی بهرام
پادشاهی اورمزد نرسی
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - به شاهی برو آفرین خواندند
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چو یک چند بگذشت بر شاه روز
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - به شبگیر شاپور یل برنشست
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - ز خاور چو خورشید بنمود تاج
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چنان بد که یک روز با تاج و گنج
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چنین تا برآمد برین چندگاه
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چو بر زد سر از برج شیر آفتاب
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - ببود آن شب و خورد و گفت و شنید
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چو پالیزبان گفت و موبد شنید
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - بسی برنیامد برین روزگار
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چو شب دامن روز اندر کشید
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - عرضگاه و دیوان بیاراستند
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - یکی مرد بود از نژاد سران
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - برانوش چون پاسخ نامه دید
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - ز شاهیش بگذشت پنجاه سال
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - ز شاپور زانگونه شد روزگار
پادشاهی اردشیر نکوکار
پادشاهی شاپور سوم
پادشاهی بهرام شاپور
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چو شد پادشا بر جهان یزدگرد
پادشاهی یزدگرد بزهگر - ز شاهیش بگذشت چون هفت سال
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چو بشنید زو این سخن یزدگرد
پادشاهی یزدگرد بزهگر - جز از گوی و میدان نبودیش کار
پادشاهی یزدگرد بزهگر - دگر هفته با لشکری سرفراز
پادشاهی یزدگرد بزهگر - پدر آرزو کرد بهرام را
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چنان بد که یک روز در بزمگاه
پادشاهی یزدگرد بزهگر - وزان پس غم و شادی یزدگرد
پادشاهی یزدگرد بزهگر - بدو گفت موبد که ای شهریار
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چو در دخمه شد شهریار جهان
پادشاهی یزدگرد بزهگر - پس آگاهی آمد به بهرام گور
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چو ایرانیان آگهی یافتند
پادشاهی یزدگرد بزهگر - خود و شاه بهرام با رایزن
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چنین گفت بهرام کای مهتران
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چنین گفت بهرام کای مهتران
پادشاهی یزدگرد بزهگر - گذشت آن شب و بامداد پگاه
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چو بهرام و خسرو به هامون شدند
پادشاهی بهرام گور - چو بر تخت بنشست بهرام گور
پادشاهی بهرام گور - دگر روز چون بردمید آفتاب
پادشاهی بهرام گور - چنان بد که روزی به نخچیر شیر
پادشاهی بهرام گور - ز پیش سواران چو ره برگرفت
پادشاهی بهرام گور - برفت و بیامد به ایوان خویش
پادشاهی بهرام گور - چو یوز شکاری به کار آمدش
پادشاهی بهرام گور - چو بنشست می خواست از بامداد
پادشاهی بهرام گور - برینگونه بگذشت سالی تمام
پادشاهی بهرام گور - بیامد سوم روز شبگیر شاه
پادشاهی بهرام گور - دگر هفته با موبدان و ردان
پادشاهی بهرام گور - دگر هفته آمد به نخچیرگاه
پادشاهی بهرام گور - به روز سدیگر برون رفت شاه
پادشاهی بهرام گور - به هشتم بیامد به دشت شکار
پادشاهی بهرام گور - وزانجا برانگیخت شبرنگ را
پادشاهی بهرام گور - بخفت آن شب و بامداد پگاه
پادشاهی بهرام گور - بفرمود تا تخت شاهنشهی
پادشاهی بهرام گور - دگر روز چون تاج بفروخت هور
پادشاهی بهرام گور - دگر هفته تنها به نخچیر شد
پادشاهی بهرام گور - همی بود یک چند با مهتران
پادشاهی بهرام گور - برینگونه یک چند گیتی بخورد
پادشاهی بهرام گور - وزان روی بهرام بیدار بود
پادشاهی بهرام گور - بیاسود در مرو بهرامگور
پادشاهی بهرام گور - چو شد کار توران زمین ساخته
پادشاهی بهرام گور - چو شد ساخته کار آتشکده
پادشاهی بهرام گور - سیوم روز بزم ردان ساختند
پادشاهی بهرام گور - به نرسی چنین گفت یک روز شاه
پادشاهی بهرام گور - سپهبد فرستاده را پیش خواند
پادشاهی بهرام گور - چو خورشید بر چرخ بنمود دست
پادشاهی بهرام گور - چو از کار رومی بپردخت شاه
پادشاهی بهرام گور - وزیر خردمند بر پای خاست
پادشاهی بهرام گور - چو بنهاد بر نامهبر مهر شاه
پادشاهی بهرام گور - چو بشنید شد نامه را خواستار
پادشاهی بهرام گور - چو بشنید شنگل به بهرام گفت
پادشاهی بهرام گور - ز بهرام شنگل شد اندرگمان
پادشاهی بهرام گور - یکی کرگ بود اندران شهر شاه
پادشاهی بهرام گور - یکی اژدها بود بر خشک و آب
پادشاهی بهرام گور - همان شاه شنگل دلی پر ز درد
پادشاهی بهرام گور - چو زین آگهی شد به فغفور چین
پادشاهی بهرام گور - چو بهرام با دخت شنگل بساخت
پادشاهی بهرام گور - سواری ز قنوج تازان برفت
پادشاهی بهرام گور - چو آگاهی آمد به ایران که شاه
پادشاهی بهرام گور - پس آگاه شد شنگل از کار شاه
پادشاهی بهرام گور - بیامد ز میدان چو تیر از کمان
پادشاهی بهرام گور - چو باز آمد از راه بهرامشاه
پادشاهی بهرام گور - ازان پس به هرسو یکی نامه کرد
پادشاهی بهرام گور - برین سان همی خورد شست و سه سال
پادشاهی یزدگرد هجده سال بود
پادشاهی یزدگرد هجده سال بود - پادشاهی هرمز یک سال بود
پادشاهی یزدگرد هجده سال بود - پادشاهی پیروز بیست و هفت سال بود
پادشاهی یزدگرد هجده سال بود - پادشاهی بلاش پیروز چهار سال بود
پادشاهی قباد چهل و سه سال بود
پادشاهی قباد چهل و سه سال بود - داستان مزدک با قباد
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - آغاز داستان
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان نوشزاد با کسری
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان بوزرجمهر
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان مهبود با زروان
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - رزم خاقان چین با هیتالیان
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان درنهادن شطرنج
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان طلخند و گو
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان کلیله ودمنه
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان کسری با بوزرجمهر
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - نامه کسری به هرمزد
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - سخن پرسیدن موبد ازکسری
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - وفات یافتن قیصر روم و رزم کسری
پادشاهی هرمزد دوازده سال بود
پادشاهی هرمزد دوازده سال بود - آغاز داستان
پادشاهی خسرو پرویز - چوگستهم وبندوی به آذرگشسپ
پادشاهی خسرو پرویز - چو خسرو نشست از برتخت زر
پادشاهی خسرو پرویز - چو پنهان شد آن چادر آبنوس
پادشاهی خسرو پرویز - چوبشنید بهرام کز روزگار
پادشاهی خسرو پرویز - رسیدند بهرام و خسرو بهم
پادشاهی خسرو پرویز - چوخواهرش بشنید کامد ز راه
پادشاهی خسرو پرویز - وزان روی شد شهریار جوان
پادشاهی خسرو پرویز - وزین روی بنشست بهرام گرد
پادشاهی خسرو پرویز - ز لشکر گزین کرد بهرام شیر
پادشاهی خسرو پرویز - وزان جایگه شد به پیش پدر
پادشاهی خسرو پرویز - چوبهرام رفت اندر ایوان شاه
پادشاهی خسرو پرویز - چوروی زمین گشت خورشید فام
پادشاهی خسرو پرویز - چو خورشید خنجر کشید از نیام
پادشاهی خسرو پرویز - چوپیدا شد آن چادر قیرگون
پادشاهی خسرو پرویز - همیبود بندوی بسته چو یوز
پادشاهی خسرو پرویز - همیتاخت خسرو به پیش اندرون
پادشاهی خسرو پرویز - چو بگذشت لشکر بران تازه بوم
پادشاهی خسرو پرویز - ببود اندر آن شهر خسرو سه روز
پادشاهی خسرو پرویز - چوآمد بران شارستان شهریار
پادشاهی خسرو پرویز - دبیر جهاندیده را پیش خواند
پادشاهی خسرو پرویز - ز بیگانه قیصر به پرداخت جای
پادشاهی خسرو پرویز - چوقیصر نگه کرد و نامه بخواند
پادشاهی خسرو پرویز - هم آنگه یکی نامه بنوشت زود
پادشاهی خسرو پرویز - چو آن نامه نزدیک خسرو رسید
پادشاهی خسرو پرویز - چو خورشید گردنده بیرنگ شد
پادشاهی خسرو پرویز - بدو گفت قیصر که جاوید زی
پادشاهی خسرو پرویز - وزان پس چو دانست کامد سپاه
پادشاهی خسرو پرویز - بهشتم بیاراست خورشید چهر
پادشاهی خسرو پرویز - چوآمد به بهرام زین آگهی
پادشاهی خسرو پرویز - بیامد به نزدیک چوبینه مرد
پادشاهی خسرو پرویز - چوخورشید برزد سراز تیره کوه
پادشاهی خسرو پرویز - چو بر زد ز دریا درفش سپید
پادشاهی خسرو پرویز - هم آنگه ز کوه اندر آمد سپاه
پادشاهی خسرو پرویز - چو خورشید روشن بیاراست گاه
پادشاهی خسرو پرویز - ازین سوی خسرو بران رزمگاه
پادشاهی خسرو پرویز - دگر روز خسرو بیاراست گاه
پادشاهی خسرو پرویز - بخراد برزین بفرمود شاه
پادشاهی خسرو پرویز - مرا سال بگذشت برشست و پنج
پادشاهی خسرو پرویز - کنون داستانهای دیرینه گوی
پادشاهی خسرو پرویز - چوشب دامن تیره اندر کشید
پادشاهی خسرو پرویز - چو چندی برآمد برین روزگار
پادشاهی خسرو پرویز - چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه
پادشاهی خسرو پرویز - چنین تا خبرها به ایران رسید
پادشاهی خسرو پرویز - ازان پس چو بشنید بهرام گرد
پادشاهی خسرو پرویز - چو آگاهی آمد به شاه بزرگ
پادشاهی خسرو پرویز - وزان روی بهرام شد تا به مرو
پادشاهی خسرو پرویز - قلون بستد آن مهر وت ازان چو غرو
پادشاهی خسرو پرویز - چو بشنید خاقان که بهرام را
پادشاهی خسرو پرویز - چوخراد بر زین به خسرو رسید
پادشاهی خسرو پرویز - ازآن پس چو خاقان به پردخت دل
پادشاهی خسرو پرویز - وزان پس جوان و خردمند زن
پادشاهی خسرو پرویز - ز لشکر بسی زینهاری شدند
پادشاهی خسرو پرویز - چو پیروز شد سوی ایران کشید
پادشاهی خسرو پرویز - ازآن پس به آرام بنشست شاه
پادشاهی خسرو پرویز - وزان پس بسوی خراسان کسی
پادشاهی خسرو پرویز - چنین تا برآمد برین چندگاه
پادشاهی خسرو پرویز - دوان و قلم خواست ناباک زن
پادشاهی خسرو پرویز - دو هفته برآمد بدو گفت شاه
پادشاهی خسرو پرویز - برآمد برین روزگاری دراز
پادشاهی خسرو پرویز - چنین تا بیامد مه فوردین
پادشاهی خسرو پرویز - ازان پس چو گسترده شد دست شاه
پادشاهی خسرو پرویز - چو بر پادشاهیش شد پنجسال
پادشاهی خسرو پرویز - به قیصر یکی نامه فرمود شاه
پادشاهی خسرو پرویز - چویک ماه شد نامه پاسخ نوشت
پادشاهی خسرو پرویز - گفتار اندر داستان خسرو و شیرین
پادشاهی خسرو پرویز - چنان بد که یک روز پرویز شاه
پادشاهی خسرو پرویز - چو آگاهی آمد ز خسرو به راه
پادشاهی خسرو پرویز - ازان پس فزون شد بزرگی شاه
پادشاهی خسرو پرویز - کنون داستان گوی در داستان
پادشاهی خسرو پرویز - همی هر زمان شاه برتر گذشت
پادشاهی خسرو پرویز - از ایوان خسرو کنون داستان
پادشاهی خسرو پرویز - کنون از بزرگی خسرو سخن
پادشاهی خسرو پرویز - بدان نامور تخت و جای مهی
پادشاهی خسرو پرویز - بدانست هم زاد فرخ که شاه
پادشاهی خسرو پرویز - همان زاد فرخ بدرگاه بر
پادشاهی خسرو پرویز - همیبود خسرو بران مرغزار
پادشاهی شیرویه - چو شیروی بنشست برتخت ناز
پادشاهی شیرویه - بدان نامور گفت پاسخ شنو
پادشاهی شیرویه - چوبشنید شیروی بگریست سخت
پادشاهی شیرویه - کنون شیرین بار بد گوش دار
پادشاهی شیرویه - هر آنکس که بد کرد با شهریار
پادشاهی شیرویه - چو آوردم این روز خسرو ببن
پادشاهی اردشیر شیروی - چو بنشست بر تخت شاه اردشیر
پادشاهی اردشیر شیروی - پس آگاهی به نزد گر از
پادشاهی فرایین - فرایین چو تاج کیان برنهاد
پادشاهی پوران دخت
پادشاهی آزرم دخت
پادشاهی فرخ زاد
پادشاهی یزدگرد - چو بگذشت زو شاه شد یزدگرد
پادشاهی یزدگرد - عمر سعد وقاس را با سپاه
پادشاهی یزدگرد - فرستادهی نیز چون برق و رعد
پادشاهی یزدگرد - چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد
پادشاهی یزدگرد - بفرمود تابرکشیدند نای
پادشاهی یزدگرد - فرخ زاد هر مزد با آب چشم
پادشاهی یزدگرد - دبیر جهاندیده راپیش خواند
پادشاهی یزدگرد - یکی نامه بنوشت دیگر بطوس
پادشاهی یزدگرد - وزان جایگه برکشیدند کوس
پادشاهی یزدگرد - یکی پهلوان بود گسترده کام
پادشاهی یزدگرد - چو ماهوی دل را برآورد گرد
پادشاهی یزدگرد - چو بشنید ماهوی بیدادگر
پادشاهی یزدگرد - چنین دادخوانیم بر یزدگرد
پادشاهی یزدگرد - کس آمد به ماهوی سوری بگفت
پادشاهی یزدگرد - چنین تا به بیژن رسید آگهی
پادشاهی یزدگرد - چو بیژن سپه را همه راست کرد
پادشاهی یزدگرد - چو بگذشت سال ازبرم شست و پنج