شاهنامه فردوسی
«مهرک» در شاهنامه فردوسی
به جهرم یکی مرد بد بدنژاد
کجا نام او مهرک نوشزاد
بزرگان لشکرش را پیش خواند
ز مهرک فراوان سخنها براند
چشیدم بسی تلخی روزگار
نبد رنج مهرک مرا در شمار
چو مهرک بود دشمن اندر نهان
چرا جست باید به سختی جهان
برآسود یک چند و روزی به داد
بیامد سوی مهرک نوشزاد
چو مهرک بیارست رفتن به جنگ
جهان کرد بر خویشتن تار و تنگ
به جهرم چو نزدیک شد پادشا
نهان گشت زو مهرک بیوفا
گر از گوهر مهرک نوشزاد
برآمیزد این تخمه با آن نژاد
فرستاده را گفت هرگز مباد
که من بینم از تخم مهرک نژاد
ز مهرک یکی دختری ماند و بس
که او را به جهرم ندیدست کس
چو آگاه شد دخت مهرک بجست
سوی خان مهتر به کنجی نشست
چو بنشست آن دخت مهرک بده
مر او را گرامی همی کرد مه
کنون بشنو از دخت مهرک سخن
ابا گرد شاپور شمشیرزن
کنیزک بدو گفت کز راه داد
منم دختر مهرک نوشزاد
منم پور شاپور کو پور تست
ز فرزند مهرک نژاد درست
گرانمایه از دختر مهرک است
ز پشت منست این مرا بیشکست
مگر تخمهی مهرک نوشزاد
بیامیزد آن دوده با ان نژاد
پرستار دیرینه مهرک چه کرد
که روزیش اندک شد و روی زرد